کد مطلب:328021 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:505

سوره بقره ، آیات 218- 216
كتب علیكم القتال و هو كره لكم و عسی ان تكرهوا شیا و هو خیر لكم و عسی ان تحبوا شیا و هو شر لكم و اللّه یعلم و انتم لا تعلمون .(216) یسئلونك عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه كبیر و صدعن سبیل اللّه و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند اللّه و الفتنه اكبر من القتل و لا یزالون یقتلونكم حتی یردوكم عن دینكم ان استطعوا و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فی الدنیا والاخرة و اولئك اصحب النار هم فیها خلدون .(217) ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه اولئك یرجون رحمت اللّه واللّه غفور رحیم . (218)





ترجمه آیات

قتال بر شما واجب شده در حالی كه آن را مكروه می دارید و چه بسا چیزها كه شما از آن كراهت دارید در حالی كه خیرتان در آن است و چه بسا چیزها كه دوست می دارید در حالی كه شر شما در آن است و خدا خیر و شر شما را می داند و خود شما نمی دانید.(216)

از تو از ماه حرام و قتال در آن می پرسند بگو قتال در ماه حرام گناهی بزرگ است ولی جلوگیری مشركین از راه خدا و كفر به آن و جلوگیریشان از رفتن شما به مسجد الحرام و بیرون كردنشان مؤ منین رااز آنجا نزد خدا گناه بزرگتری است

چون فتنه است و فتنه جرمش از قتل بزرگتر است و این مشركین لایزال با شما قتال می كنند به این امید كه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند و هر كس از شما از دین خود برگردد و در حال كفر بمیرد اینگونه افراد اعمال نیكشان بی اجر شده در دنیا و آخرت از آن بهره مند نمی شوند و آنان اهل جهنم و در آن جاویدانند.(217)

كسانی كه ایمان آوردند و كسانی كه مهاجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند آنان امیدوار رحمت خدا باشند كه خدا غفور و رحیم است .(218)

بیان آیات

كتب علیكم القتال وهو كره لكم ...)

كتابت همانطور كه مكرر گذشت ظهور در واجب شدن دارد، البته اگر كلام در زمینه تشریع باشد، و امام اگر زمینه كلام تكوین باشد، و در چنین زمینه ای مثلا بفرماید: (كتب اللّه )، آن وقت معنای راندن قضا را می دهد.

و چون زمینه گفتار مساءله تشریع است كلمه (كتب ) معنای (واجب شد) را می دهد، پس آیه دلالت دارد بر اینكه جنگ و قتال بر تمامی مؤ منین واجب است ، چون خطاب متوجه مؤ منین شده ، مگر كسانی كه دلیل آنها را استثنا كرده باشد، مانند آیه : (لیس علی الاعمی حرج و لا علی الاعرج حرج ، و لا علی المریض حرج ) و آیات و ادله دیگر.

و در آیه مورد بحث نفرمود: (كتب اللّه ) خدا بر شما واجب كرد، بلكه فرمود (كتب ) بر شما واجب شد، و این بدان جهت است كه در ذیل آن دارد (و هو كره لكم )، و در چنین مقامی نام خدا بردن و فاعل را معرفی كردن نوعی هتك حرمت خداست ، و تعبیر به صیغه مجهول نام خدای عزاسمه را از سبكی و استخفاف حفظ می كند، چون در آیه فرمانی صادر شده كه مورد كراهت مؤ منین است . و كلمه (كره ) به ضمه كاف به معنای مشقتی است كه انسان از درون خود احساس كند حال چه از ناحیه طبع باشد و یا از ناحیه ای دیگر و كلمه (كره ) با فتحه كاف به معنای مشقتی است كه از خارج به انسان تحمیل شود، مثل اینكه انسانی دیگر او را به كاری كه نمی خواهد مجبور سازد، و در قرآن كریم آمده : (لا یحل لكم ان ترثواالنساء كرها) و نیز آمده : (فقال لها و للارض ائتیا طوعا او كرها.

و اما اینكه چرا جنگیدن و قتال بر مؤ منین كره و گران بوده ؟ یا از این جهت است كه در جنگ جانها در خاطر قرار می گیرد، و حداقل خستگی و كوفتگی دارد و ضررهای مالی به بار می آورد، و امنیت و ارزانی ارزاق و آسایش را سلب می كند، و از این قبیل ناراحتی ها كه مورد كراهت انسان در زندگی اجتماعی است به دنبال دارد.

آری اینگونه ناملایمات طبعا بر مؤ منین هم شاق است ، هر چند خدای سبحان مؤ منین را در كتاب خود مدح كرده و فرموده : در میان آنان افرادی هستند كه در ایمانشان صادقند، و آنچه می كنند جدی و سودمند است ، لیكن در عین حال طایفه ای از ایشان را مذمت می كند كه در دلهایشان انحراف و لغزش هست ، و این معنا با مراجعه به آیات مربوطه به جنگ بدر و احد و خندق و غزوات دیگر كاملا به چشم می خورد.

و معلوم است مردمی كه مشتمل بر هر دو طایفه هستند. و بلكه اكثریت آنها را طایفه دوم تشكیل می دهد. وقتی مورد خطاب قرار گیرند، صحیح است كه صفت اكثر آنان را به همه آنان نسبت داد، و گفت : (قتال مكروه شما است )، البته این وجه اول بود.

و یا از این جهت بوده كه مؤ منین به تربیت قرآن بار آمده اند، و عرق شفقت ورحمت بر تمامی مخلوقات در آنان شدیدتر از دیگران است ، تربیت شدگان قرآن حتی از آزار یك مورچه هم پرهیز دارند، و نسبت به همه خلایق راءفت و مهر دارند، چنین كسانی البته از جنگ و خونریزی كراهت دارند، هر چند دشمنانشان كافر باشند، بلكه دوست دارند با دشمنان هم به مدارا رفتار كنند، و آمیزشی دوستانه داشته باشند، و خلاصه با عمل نیك و از راه احسان آنان را به سوی خدا دعوت نموده ، و به راه رشد و در تحت لوای ایمان بكشانند، تا هم جان برادران مؤ من شان به خطر نیفتد،و هم كفار با حالت كفر هلاك نشوند و در نتیجه برای ابد بدبخت نگردند.

چون مؤ منین اینطور فكر می كردند، خدای سبحان در آیه مورد بحث به ایشان فهمانید كه اشتباه می كنند، چون خدائی كه قانونگذار حكم قتال است ، خوب می داند كه دعوت به زبان و عمل . در كفاری كه دچار شقاوت و خسران شده اند هیچ اثری ندارد، و از بیشتر آنان هیچ سودی عاید دین نمی شود، نه به درد دنیای كسی می خورند، نه به درد آخرت . پس اینگونه افراد در جامعه بشریت عضو فاسدی هستند كه فسادشان به سایر اعضا هم سرایت می كند، و هیچ علاجی به جز قطع كردن ، و دور افكندن ندارند. این وجه هم برای خود وجهی است .

و این دو وجه هر چند هر دو می توانند جمله : (و هو كره لكم ) را توجیه كنند، و لیكن وجه اول به نظر با آیات عتاب مناسب تر است ، علاوه بر اینكه تعبیر در جمله : (كتب علیكم القتال ) هم به بیانی كه گذشت كه چرا به صیغه مجهول آمده مؤ ید وجه اول است .





وعسی ان تكرهوا شیئا و هو خیر لكم ...





چرا جنگیدن و قتال بر مؤ منین كره و گران بوده ؟

در سابق گذشت كه كلمات (عسی ) و (لعل ) و امثال آن در كلام خدای تعالی در همان معنای امیدواری استعمال شده ، لیكن لازم نیست كه امید قائم به خود گوینده یعنی خدای تعالی باشد،

تا اشكال شود امید نسبت به جاهل از آینده است ، و در خدا معنا ندارد، بلكه كافی است كه قائم به مخاطب یا در مقام تخاطب باشد، پس اگر خدای سبحان هم می فرماید (امید است چنین و چنان شود)، نه از این جهت است كه خود او امید دارد، بلكه به این عنایت است كه مخاطب و یا شنونده امیدوار شود.

وجه تكرار كلمه عسی در آیه شریفه (و عسی ان تكرهوا)

و تكرار كلمه (عسی ) در آیه شریفه برای این است كه مؤ منین از جنگ كراهت داشتند، و علاقمند به صلح و سلم بودند، خدای سبحان خواست تا ارشادشان كند بر اینكه در هر دو جهت اشتباه می كنند، توضیح اینكه اگر می فرمود: (عسی ان تكرهوا شیئا و هو خیرلكم ، او تحبوا شیئا و هو شر لكم ) معنایش این می شد كه ملاك كار كراهت و محبت شما نیست ، چون بسا می شود كه این كراهت و محبت به چیزی تعلق می گیرد كه واقعیت ندارد، و این سخن را به كسی می گویند كه یك بار اشتباه كرده باشد مثلا تنها از دیدن زید كراهت داشته و اما كسی كه دوبار خطا كرده یكی اینكه از دیدن اشخاص كراهت ورزیده ، و یكی هم اینكه دوستدار گوشه گیری و تنهائی شده ، در برابر چنین كسی بلاغت در گفتار ایجاب می كند به هر دو خطایش اشاره شود، و گفته شود تو نه در كراهتت از معاشرت راه درست را پیش گرفته ای ، و نه در علاقه ات به گوشه گیری زیرا (عسی ان تكره شیئا و هو خیر لك و عسی ان تحب شیئا و هو شرلك ، چه بسا از چیزی بدت آید كه برایت خوب باشد و چه بسا به چیزی علاقمند باشی و برایت بد باشد) برای اینكه تو جاهل هستی ، و خودت به تنهائی نمی توانی به حقیقت امر برسی .

در آیه مورد بحث هم مؤ منین چنین وضعی داشتند، هم از قتال كراهت داشتند، و هم بطوریكه جمله (ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یاتكم مثل الذین خلوا من قبلكم ) نیز اشاره دارد، به سلم و صلح علاقمند بودند، لذا خداوند خواست ایشان را به هر دو اشتباهشان واقف سازد، با دو جمله مستقل یعنی (عسی ان تكرهوا...) و (عسی ان تحبوا...) مطلب را بیان فرمود.





واللّه یعلم و انتم لا تعلمون





این جمله بیان خطای ایشان را تكمیل می كند، چون خدای تعالی خواسته است در بیان ا ین معنا راه تدریج را بكار ببندد تا ذهن مؤ منین یكه نخورد، لذا در بیان اول تنها احتمال خطا را در ذهنشان انداخت ، و فرمود درباره هر چه كراهت دارید احتمال بدهید كه خیر شما در آن باشد. و درباره هر چه علاقمندید احتمال بدهید كه برایتان بد باشد، و بعد از آنكه ذهن مؤ منین از افراط دور شد، و حالت اعتدال به خود گرفته به شك افتاد، قهرا جهل مركبی كه داشت زایل شد، و در چنین حالتی دوباره روی سخن را متوجه آنان كرده فرمود: این حكم یعنی حكم قتال كه شما از آن كراهت دارید حكمی است كه خدای دانای به حقایق امور تشریع كرده ، و آنچه شما آگهی دارید و می بینید هر چه باشد مستند به نفس شما است ، كه بجز آنچه خدا تعلیمش داده علمی ندارد،

و از حقایق بیشتری آگاه نیست . پس ناگزیر باید در برابر دستورش تسلیم شوید.

و این آیه شریفه در اثبات علم علی الاطلاق برای خدا، و نفی آن از غیر خدا مطابق سایر آیاتی است كه دلالت بر معنا دارد، مانند آیه شریفه : (ان اللّه لا یخفی علیه شی ء) و آیه شریفه : (و لا یحیطون بشی ء من علمه ، الا بما شاء) و ما در تفسیر آیه : (و قاتلوا فی سبیل اللّه ) پاره ای مطالب درباره جنگ و قتال گذراندیم بدانجا نیز مراجعه شود.





یسئلونك عن الشهر الحرام قتال فیه





سؤ ال درباره جنگ در ماه حرام و پاسخ آن

این آیه شریفه از قتال در ماه های حرام منع و مذمت می كند، و می فرماید: این كار جلوگیری از راه خدا و كفر است ، و این را هم می فرماید كه با این حال بیرون كردن اهل مسجد الحرام از آنجا جرم بزرگتری است نزد خدا، و بطور كلی فتنه از آدم كشی بدتر است .

می خواهد اعلام بدارد این سؤ ال كه آیا جنگ در ماه های حرام جایز است یا نه ؟ به دنبال حادثه ای بوده كه چنین سؤ الی را ایجاب می كرده ، و قبلا قتلی البته اشتباها واقع شده بوده . چون در آخر آیات هم می فرماید: (ان الذین آمنوا، و الذین هاجروا، و جاهدوا فی سبیل اللّه ، اولئك یرجون رحمت اللّه ، و اللّه غفور رحیم ...)، و با جمله خدا غفور و رحیم است می فهماند بعضی از مهاجرین قتلی مرتكب شده ، و به ناچار مهاجرت كرده بودند و كفار همین جرم را مایه جنجال قرار داده بودند، و این قرائن داستان عبد اللّه بن جحش و اصحابش را كه در روایات آمده تاءیید می كند.





قل قتال فیه كبیر، و صد عن سبیل اللّه ، و كفر به ، و المسجدالحرام ...





كلمه (صد) به معنای جلوگیری و یا برگرداندن است ، و مراد از سبیل اللّه عبادت ها و مخصوصا مراسم حج است ، و ظاهرا ضمیر در كلمه (به ) به سبیل بر می گردد، در نتیجه مراد از كفر نامبرده كفر عملی است نه كفر اعتقادی ، و كلمه (المسجد الحرام ) عطف است بر كلمه (سبیل اللّه )، و در نتیجه معنا چنین می شود كه قتال در مسجد الحرام صد از سبیل اللّه ، و صد از مسجد الحرام است .

این آیه دلالت می كند بر حرمت قتال در شهر حرام ، و بعضی از مفسرین گفته اند: این آیه بوسیله آیه : (فاقتلوا المشركین حیث وجدتموهم ) نسخ شده ولی درست نیست ، به همان دلیلی كه در تفسیر آیات قتال گذشت .





واخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنه اكبر من القتل ...





یعنی این عملی كه مشركین مرتكب شدند و رسول خدا ومؤ من ین به وی را كه همان مهاجرین باشند از مكه كه زادگاه ایشان بود بیرون كردند، از قتال در مسجد الحرام بزرگتر است ، و آزار و شكنجه هائی كه مشركین درباره مسلمانان روا داشته ، و نیز دعوت به كفرشان از یك قتلی كه از سوی مسلمانان رخ داده بزرگتر است ، پس مشركین حق ندارند مؤ منین را ملامت كنند، با اینكه آنچه خود كرده اند بزرگتر است از خلافی كه مؤ منین را به خاطر آن ملامت می كنند، علاوه بر این كه آنچه مؤ منین كردند و در شهر حرام یك مشرك را كشتند، به خاطر خدا و به امید رحمت خدا كردند. و خدا هم آمرزگار رحیم است .





و لایزالون یقاتلونكم ...





كلمه (حتی ) برای تعلیل است ، و معنای (لیردوكم ) را می دهد (و من یرتدد منكم عن دینه ...).

این جمله تهدیدی است علیه مرتدین ، یعنی كسانی كه از دین اسلام برگردند، به اینكه اگر چنین كنند عملشان حبط می شود، و تا ابد در آتش خواهند بود.

گفتاری پیرامون حبط

معنا و آثار حبط اعمال و بیان اینكه مراد از حبطابطال مطلق اعمال (عبادی و معیشتی است )

كلمه حبط به معنای باطل شدن عمل ، و از تاءثر افتادن آن است ، و در قرآن هم جز به عمل نسبت داده نشده ، از آن جمله فرموده : (لئن اشركت لیحبطن عملك ، و لتكونن من الخاسرین ).

و نیز فرموده : (ان الذین كفروا و صدوا عن سبیل الله ، و شاقوا الرسول ، من بعد ما تبین لهم الهدی لن یضروا اللّه شیئا، و سیحبط اعمالهم ، یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول ، و لا تبطلوا اعمالكم .

و ذیل همین آیه سوره محمد كه میان كفار و مؤ منین مقابله انداخته ، به آنان فرموده اعمالتان حبط شده ، و به اینان می فرماید زنهار مواظب باشید عملتان باطل نگردد، دلالت دارد بر اینكه حبط به معنای بطلان عمل است ، همچنانكه از آیه : (و حبط ما صنعوا فیها، و باطل ما كانوا یعملون ) نیز این معنا استفاده می شود و قریب به آن آیه : (وقدمنا الی ما عملوا من عمل ، فجعلناه هباء منثورا) است .

و سخن كوتاه اینكه كلمه (حبط) به معنای باطل شدن عمل و از تاءثر افتادن آن است ، بعضی گفته اند: اصل این كلمه از حبط با حركت است ، یعنی با فتحه حا و با، و حبط به معنای پرخوری حیوان است ، بطوریكه شكمش باد كند، و گا هی منجر به هلاكتش شود.

و آنچه خدای تعالی درباره اثر حبط بیان كرده باطل شدن اعمال انسان هم در دنیا و هم در آخرت است ، پس حبط ارتباطی با اعمال دارد، از جهت اثر آخرتی آنها، آری ایمان بخدا همانطور كه زندگی آخرت را پاكیزه می كند زندگی دنیا را هم پاكیزه می سازد، همچنانكه قرآن كریم فرمود: (من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤ من ، فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما كانوا یعملون ).

این بود معنای كلمه حبط، حال ببینیم چگونه اعمال كفار و مخصوصا مرتدین در دنیا و آخرت حبط می شود؟ و ایشان زیانكار می گردند؟ اما زیانكاریشان در دنیا كه بسیار روشن است .

و هیچ ابهامی در آن نیست برای اینكه قلب كافر و دلش به امر ثابتی كه همان خدای سبحان است بستگی ندارد، تا وقتی به نعمتی می رسد نعمت را از ناحیه او بداند، و خرسند گردد، و چون به مصیبتی می رسد آن را نیز از ناحیه خدا بداند، و دلش تسلی یابد، و نیز در هنگام حاجت دست به درگاه او دراز كند، به خلاف مؤ من كه در همه این مراحل زندگی دلش به جائی بستگی دارد.

و خدای تعالی در این مقایسه می فرماید: (او من كان میتا فاحییناه ، وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس ، كمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؟) و مؤ من را در زندگی دنیا نیز دارای نور و حیات خوانده و كافر را مرده و بی نور، و نظیر آن آیه : (فمن اتبع هدای فلا یضل و لایشقی ، و من اعرض عن ذكری فان له معیشة ضنكا، و نحشره یوم القیمة اعمی ).

كه از راه مقابله می فهمیم زندگی مؤ من و معیشتش فراخ و وسیع و قرین با سعادت است .

و همه این مطالب و علت سعادت و شقاوت را در یك جمله كوتاه جمع كرده و فرموده : (ذلك بان اللّه مولی الذین آمنوا، و ان الكافرین لا مولی لهم ).

پس از آنچه گذشت معلوم شد مراد از اعمالی كه حبط می شود، مطلق كارهائی است كه انسان به منظور تاءمین سعادت زندگی خود انجام می دهد، نه خصوص اعمال عبادتی ، و كارهائی كه نیت قربت لازم دارد، و مرتد، آنها را در حال ایمان ، و قبل از برگشتن به سوی كفر انجام داده ، علاوه بر دلیل گذشته ، دلیل دیگری كه می رساند: مراد از عمل ، مطلق عمل است ، نه تنها عبادت ، این است كه : دیدید حبط را به كفار و منافقین هم نسبت داده ، با اینكه كفار عبادتی ندارند، و دراین باره فرموده : (یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا اللّه ینصركم و یثبت اقدامكم ، و الذین كفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم ، ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللّه ، فاحبط اعمالهم ).

و نیز می فرماید: (ان الذین یكفرون بایات اللّه ، و یقتلون النبیین بغیر حق ، و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس ، فبشرهم بعذاب الیم ، اولئك الذین حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخره و ما لهم من ناصرین ) و آیاتی دیگر.

بی اساس بودن نظام در این كه آیا اعمال شخص مرتد تا حین مرگ باقی است یا بهمحض ارتداد حبط می شود

پس حاصل آیه مورد بحث مانند سایر آیات حبط این است كه كفر و ارتداد باعث آن می شود كه عمل از این اثر و خاصیت كه در سعادت زندگی دخالتی داشته باشد می افتد، همچنانكه ایمان باعث می شود، به اعمال آدمی حیاتی و جانی می دهد، كه به خاطر داشتن آن اثر خود را در سعادت آدمی می دهد، حال اگر كسی باشد كه بعد از كفر ایمان بیاورد، باعث شده كه به اعمالش كه تاكنون حبط بود حیاتی ببخشد، و در نتیجه اعمالش در سعادت او اثر بگذارند، و اگر كسی فرض شود كه بعد از ایمان مرتد شده باشد، تمامی اعمالش می میرد، و حبط می شود، و دیگر در سعادت دنیا و آخرت وی اثر نمی گذارد، و لیكن هنوز امید آن هست كه تا نمرده به اسلام برگردد، و اما اگر با حال ارتداد مرد، حبط او حتمی شده ، و شقاوتش قطعی می گردد.

از اینجا روشن می شود كه بحث و نزاع در اینكه آیا اعمال مرتد تا حین مرگ باقی است و در هنگام مرگ حبط می شود، یا از همان اول ارتداد حبط می شود بحثی است باطل و بیهوده .

توضیح اینكه بعضی قائل شده اند، به اینكه اعمالی كه مرتد قبل از ارتداد انجام داده ، تا دم مرگش باقی است ، اگر تا آن لحظه به ایمان خود برنگردد آن وقت حبط می شود، و به این آیه استدلال كرده كه می فرماید: (و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة )

و چه بسا آیه : (و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) هم آن را تاءیید كند، چون این آیه نیز حال كفار در هنگام مرگ را بیان می كند و نتیجه این نظریه آن است كه اگر مرتد در دم مرگ به ایمان سابق خود برگردد، صاحب اعمال سابق خود نیز می شود، ودست خالی از دنیا نمی رود.

بعضی دیگر قائل شده اند به اینكه به محض ارتداد اعمال صالح آدمی باطل می شود، و دیگر بر نمی گردد،

هر چند كه بعد از ارتداد دوباره به ایمان برگردد، بله بعد از ایمان بار دومش می تواند تا دم مرگ اعمال صالحی انجام دهد، و آیه شریفه كه قید مرگ را آورده منظورش بیان این جهت است ، كه تمامی اعمال كه تا دم مرگ انجام داده حبط می شود.

و ما گفتیم اصلا جائی برای این بحث نیست ، چون اگر در آنچه ما گفتیم دقت كنی متوجه می شوی كه آیه شریفه در صدد بیان این معنا است كه تمامی اعمال و افعال مرتد از حیث تاءثر در سعادتش باطل می شود.

بررسی مسئله تاءثیر اعمال نیك و بد در یكدیگر (احباط و تكفیر)

در اینجا مساءله دیگری هست كه تا حدی ممكن است آن را نتیجه بحث در حبط اعمال دانست ، و آن مساءله احباط و تكفیر است ، و آن عبارت است از اینكه آیا اعمال در یكدیگر اثر متقابل دارند و یكدیگر را باطل می كنند، و یا نه بلكه حسنات حكم خود، و اثر خود را دارند، و سیئات هم حكم خود و اثر خود را دارند، البته این از نظر قرآن مسلم است كه حسنات چه بسا می شود كه اثر سیئات را از بین می برد، چون قرآن در این باره تصریح دارد.

بعضی از علما قائل به تباطل و تحابط اعمال شده اند، و گفته اند: اعمال یكدیگر را باطل می سازند، و آنگاه این علما در بین خود اختلاف كرده ، بعضی گفته اند: هر گناهی حسنه قبل ازخود را باطل می كند، و هر حسنه ای سیئه قبل از خود را از بین می برد، و لازمه آن حرف آن است كه انسان یا تنها حسنه برایش مانده باشد، و یا تنها سیئه .

و بعضی دیگر گفته اند: میان حسنات و سیئات موازنه می شود، به این معنا كه از حسنات و سیئات هر كدام بیشتر باشد، به مقدار آنكه كمتر است از آنكه بیشتر است كم می شود، تا بقیه بیشتر بدون منافی باقی بماند، و لازمه این دو قول این است كه برای هر انسانی از اعمال گذشته اش بجز یك قسم نمانده باشد، یا حسنه به تنهائی ، و یا سیئه به تنهائی و یا اینكه هر دو با هم مساوی بوده ، و تساقط كرده اند، و هیچ چیزبرایش نمانده باشد.

و این درست نیست ، زیرا اولا از ظاهر آیه : (و آخرون اعترف وا بذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسی اللّه ان یتوب علیهم ، ان اللّه غفور رحیم ) بر می آید كه اعمال چه حسنات و چه سیئات ، باقی می ماند، و تنها توبه خدا سیئات را از بین می برد، و تحابط به هر معنائی كه تصورش كنند با این آیه نمی سازد.

و ثانیا خدای تعالی در مساءله تاءثر اعمال همان روشی را دارد كه عقلا در اجتماع انسانی خود دارند و آن روش مجازات است ، كه كارهای نیك را جدا پاداش می دهند، و كارهای زشت را جداگانه كیفر، مگر در بعضی از گناهان كه باعث قطع رابطه مولویت و عبودیت از اصل می شود، كه در این موارد تعبیر به حبط عمل می كنند، و آیات در اینكه روش خدا این است بسیار زیاد است ، و حاجتی به آوردن آنها نیست .

بعضی دیگر گفته اند: نوع اعمال محفوظند، و هریك از اعمال اثر خود را دارد چه حسنه و چه سیئه .

بله چه بسا می شود كه حسنه سیئه را از بین می برد همچنانكه فرمود: (یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا اللّه یجعل لكم فرقانا، و یكفر عنكم سیاتكم ).

و نیز فرموده : (فمن تعجل فی یومین فلا اثم علیه ) و نیز فرموده :(ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سیئاتكم ).

بلكه بعضی از اعمال گناه را مبدل به حسنه می كند، همچنانكه فرمود: (الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك یبدل اللّه سیئاتهم حسنات ).

در اینجا مساءله دیگری هست كه اصل و بنیان آن دو مساءله است ، و آن این است كه ببینیم مكان و زمان این جزا و است حقاق آن كجا و چه وقت است ؟ بعضی گفته اند: هنگام عمل ، بعضی دیگر گفته اند: حین مرگ و بعضی دیگر گفته اند: عالم آخرت است ، بعضی هم گفته اند هنگام عمل است به موافات ، به این معنا كه اگر آن حالی را كه در حال عمل داشت تا دم مرگ ادامه ندهد، مستحق جزا نیست مگر آنكه خدا بداند كه سرانجام حال او چیست ، و بر چه حالی مستقر می شود، در نتیجه ، همان جزائی را كه در حال عمل مستحق بود برایش نوشته می شود.

صاحبان این اقوال هر یك برای گفته خود استدلال به آیاتی متناسب با آن كرده اند، چون بعضی از آیات هستند كه مناسب با یكی از این اوقات و منطبق با آن می شود، البته گاهی به وجوه عقلیه ای كه برای خود تركیب و تلفیق كرده اند استدلال نموده اند.

مسئله اصلی در مبحث احباط و تكفیر، زمان و مكان استحقاق جزائیاعمال است

ولی آنچه جا دارد گفته شود: این است كه اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تكفیر و مسائلی نظیر اینها راه نتیجه اعمال را كه در تفسیر آیه : (ان اللّه لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها...)، بیان شد پیش بگیریم ، لازمه آن راه این است كه بگوئیم نفس و جان انسانی مادام كه متعلق به بدن است جوهری است دارای تحول كه قابلیت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش ، یعنی آن صورتهائی كه از او صادر می شود، و نتایج و آثار سعیده و شقیه قائم به آن صورتها است .

بنابراین وقتی حسنه ای از انسان صادر می شود، در ذاتش صورت معنویه ای پیدا می شود، كه مقتضی آن است كه متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهی از او سر می زند صورت معنویه دیگری در او پیدا می شود كه صورت عقاب قائم بدان است ، چیزی كه هست ذات انسان از آنجائی كه گفتیم متحول و از نظر حسنات و سیئاتی كه از او سر می زند در تغیر است ، لذا ممكن است صورتی كه در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتی مخالف آن شود، این است وضع نفس آدمی ، و همواره در معرض این دگرگونی هست تا مرگش فرا رسد، یعنی نفس از بدن جدا گشته ، از حركت و تحول (حركت از استعداد پبه فعلیت و تحول از صورتی به صورتی دیگر) بایستد.

در این هنگام است كه صورتی و آثاری ثابت دارد، ثابت یعنی اینكه دیگر تحول و دگرگونگی نمی پذیرد، مگر از ناحیه خدای تعالی ، یا به آمرزش و یا شفاعت به آن نحوی كه در سابق بیان كردیم .

و همچنین اگر در مساءله ثواب و عقاب مسلك مجازات را به آن جور كه در گذشته بیان كردیم اختیار كنیم ، در آن صورت حال انسان از جهت به دست آوردن حسنه و سیئه و اطاعت و معصیت نسبت به تكالیف الهیه و ترتب ثواب و عقاب بر آنها حال یك انسان اجتماعی از جهت تكالیف اجتماعی و ترتب مدح و ذم بر آنها خواهد بود.

و ما می بینیم عقلا به مجرد اینكه فعلی از فاعلش سرزد، اگر فعل خوبی باشد شروع می كنند به مدح او، و اگر بد باشد می پردازند به مذمت و ملامتش ولی این معنا را هم در نظر دارند كه مدح و ذمشان دائمی نمی تواند باشد، چون ممكن است به خاطر عوض شدن فاعل عوض شود، آنكه فعلا مستحق مدح است در آینده مستحق مذمت و آنكه فعلا مستحق مذمت است در آینده مستحق مدح شود.

پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور فعل از فاعل بكار می زنند، و لیكن بقای آن دو را مشروط به این می دانند كه فاعل عملی بر خلاف آنچه كرده بود نكند، و تنها كسی را مستحق مدح ابدی و یا مذمت همیشگی می دانند، كه یقین كنند وضع او عوض نمی شود، و این یقین وقتی حاصل می شود كه فاعل دستش از عمل كوتاه شود، یا به اینكه بمیرد و یا حداقل دیگر استعداد پزنده ماندن نداشته باشد، چنین كسی را اگر فاعل عمل نیكی بوده مستحق ستایش دائمی ، و اگر مرتكب جنایتی شده سزاوار مذمت دائمی می دانند.

از اینجا معلوم شد كه همه آن اقوالی كه در مسائل نامبرده نقل كردیم ، اقوالی باطل و منحرف از حق بود، برای اینكه بنای بحث را بر اساسی گذاشته بودند كه اساسی و درست نبود. و معلوم شد كه اولا حق مطلب این است كه انسان به مجرد اینكه عملی را انجام داد مستحق ثواب و یا عقاب می شود، و لیكن این است حقاقش دائمی نیست ، ممكن است دستخوش دگرگونی بشود، و وقتی از معرض دگرگونی در می آید كه دیگر عملی از او صادر نشود، یعنی بمیرد.

و ثانیا در مساءله حبط شدن به وسیله كفر و امثال آن ، حق این است كه حبط هم نظیر است حقاق اجر است ، كه به مجرد ارتكاب گناه می آید، ولی همواره در معرض دگرگونی هست تا روزی كه صاحبش بمیرد، آن وقت یك طرفی می شود.

و ثالثا حبط همانطور كه در اعمال اخروی هست در اعمال دنیوی هم جریان می یابد.

و رابعا فرض تحابط یعنی حبط طرفینی در اعمال ، و اینكه یك عمل عمل دیگر را حبط كند، و دومی هم اولی راحبط كند، فرضیه ای است باطل ، به خلاف تكفیر و امثال آن .

گفتاری پیرامون احكام اعمال از حیث جزا

یكی از احكام اعمال آدمی این است كه پاره ای از گناهان حسنات دنیا و آخرت را حبط می كند، مانند ارتداد كه آیه شریفه : (و من یرتدد منكم عن دینه فیمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخره ...) آنرا باعث حبط اعمال در دنیا و آخرت معرفی كرده ، و یكی دیگر كفر است كفر به آیات خدا و عناد به خرج دادن نسبت به آنكه آن نیز به حكم آیه : (ان الذین یكفرون بایات اللّه و یقتلون النبیین بغیر حق ، و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم ، اولئك الذین حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخره باعث حبط اعمال در دنیا و آخرت است .

اشاره به اعمال نیك و بدی كه به انحاء مختلف در یكدیگر اثر می گذارد

و همچنین در مقابل آن دو گناه بعضی از اطاعتها و اعمال نیك هست ، كه اثر گناهان را هم در دنیا محو می كند و هم در آخرت ، مانند اسلام و توبه ، به دلیل آیه شریفه : (قل یا عبادی الذینّ اسرفوا علی انفسهم ، لا تقنطوا من رحمه اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم ، و انیبوا الی ربكم ، و اسلموا له من قبل ان یاتیكم العذاب ، ثم لا تنصرون ، و اتبعوا احسن ما انزل الیكم من ربكم ).

و آیه شریفه : (فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی ، و من اعرض عن ذكری فان له معیشه ضنكا و نحشره یوم القیمه اعمی ).

و نیز بعضی ازگناهان است كه بعضی از حسنات را حبط می كند مانند دشمنی با رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) كه به حكم آیه شریفه : (ان الذین كفروا و صدوا عن سبیل اللّه و شاقوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدی لن یضروا اللّه شیئا، و سیحبط اعمالهم ، یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم ) باعث حبط بعضی از حسنات می شود، چون مقابله میان دو آیه اقتضا می كند كه امر به اطاعت از رسول در مقابل و به معنای نهی از مشاقه با رسول بوده .

و نیز ابطال در آیه دوم معنای حبط در آیه اول باشد.

و نیز مانند صدا بلند كردن در حضور رسولخدا (صلی اللّه علیه وآله و سلم ) كه به حكم آیه شریفه (یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبی . ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون )

و نیز بعضی از كارهای نیك است كه اثر بعضی از گناهان را از بین می برد مانند نمازهای واجب كه به حكم آیه شریفه : (واقم الصلوة طرفی النهار، و

زلفا من اللیل ، ان الحسنات یذهبن السیئات ). باعث محو سیئات می گردد و مانند حج كه به حكم آیه شریفه : (فمن تعجل فی یومین فلا اثم علیه ، و من تاخر فلا اثم علیه ) و نیز مانند اجتناب از گناهان كبیره كه به حكم آیه شریفه : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سیئاتكم ) باعث محو سیئات می شود، و نیز به حكم آیه شریفه : (الذین یجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة ) باعث محو اثر گناهان كوچك می شود.

و نیز بعضی از گناهان است كه حسنات صاحبش را به دیگران منتقل می كند، مانند قتل كه خدای تعالی درباره اش فرموده : (انی ارید ان تبوء باثمی و اثمك ) و این معنا درباره غیبت و بهتان و گناهانی دیگر در روایات وارده از رسول خدا و ائمه اهل بیت (علیه السلام ) نقل شده ، و همچنین بعضی ا ز طاعتها هست كه گناهان صاحبش را به غیر منتقل می سازد، كه بزودی خواهد آمد. ونیز بعضی از گناهان است كه مثل سیئات غیر را به انسان منتقل می كند، نه عین آن را، مانند گمراه كردن مردم كه به حكم آیه : (لیحملوا اوزارهم كامله یوم القیمه ، و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم ).

و نیز فرمو ده : (و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) و همچنین بعضی از اطاعتها هست كه مثل حسنات دیگران را به انسان منتقل می كند، نه عین آنها را، و قرآن در این باره فرموده : (و نكتب ما قدموا و آثارهم ).

باز پاره ای از گناهان است كه باعث دو چندان شدن عذاب می شود، و قرآن در این باره فرموده : (اذا لاذقناه ضعف الحیوة و ضعف المماه ) و نیز فرموده : (یضاعف لها العذاب ضعفین .)

و همچنین پاره ای از طاعتها هست كه باعث دو چندان شدن ثواب می شود، مانند انفاق در راه خدا كه در باره اش فرموده : (مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل فی كل سنبلة ماه حبة ). و نظیر این تعبیر در دو آیه زیر آمده : (اولئك یوتون اجرهم مرتین ) (یوتكم كفلین من رحمته ، و یجعل لكم نورا تمشون به ، و یغفر لكم ).

علاوه بر اینكه به حكم آیه شریفه (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) بطور كلی كارهای نیك پاداش مكرر دارد.

و نیز پاره ای از حسنات هست كه سیئات را مبدل به حسنات می كند، و خدای تعالی

در این باره فرموده : (الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك یبدل اللّه سیئاتهم حسنات ). و نیز پاره ای از حسنات است كه باعث می شود نظیرش عاید دیگری هم بشود، و در این باره فرموده : (و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان ، الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شی ء، كل امرء بما كسب رهین ).

ممكن است اگر در قرآن بگردیم نظیر این معنا را در گناهان نیز پیدا كنیم ، مانند ظلم به ایتام مردم ، كه باعث می شود فرزند خود انسان یتیم شود، و نظیر آن ستم در فرزندان ستمگر جریان یابد، كه در این باره می فرماید: (و لیخش الذین لوتركوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم ).

و باز پاره ای حسنات است كه سیئات صاحبش را به دیگری و حسنات آن دیگری را به وی می دهد همچنانكه پاره ای از سیئات است كه حسنات صاحبش را به دیگری و سیئات دیگری را به او می دهد، و این از عجایب امر جزا و است حقاق است ، كه ان شاء اللّه بحث پیرامون آن در ذیل آیه شریفه : (لیمیز اللّه الخبیث من الطیب ، و یجعل الخبیث بعضه علی بعض ، فیركمه جمیعا، فیجعله فی جهنم ) و در موارد همه این آیاتی كه دیدید روایات بسیار متنوعی وارد شده ، كه ان شاء اللّه هر دسته از آنها را در ذیل آیه مناسبش نقل خواهیم كرد.

نظامی كه از لحاظ پاداش و كیفر اعمال بر اعمال حاكم است مغایر نظام طبیعیاعمال است

و با دقت در آیات سابق و تدبر در آنها این معنا روشن می شود كه اعمال انسانها از حیث مجازات یعنی از حیث تاءثرش در سعادت و شقاوت آدمی نظامی دارد غیر آن نظامی كه اعمال از حیث طبع در این عالم دارد.

چون در این عالم عمل خوردن مثلا كه یك عمل انسانی است ، از حیث اینكه عبارت است از مجموع حركاتی جسمانی و فعل و انفعالهائی مادی كه تنها قائم به شخص خورنده است ، و اثرش هم كه عبارت است از سیر شدن ، عاید فاعل به تنهائی می شود، و با خوردن من دیگری سیر نمی شود،

و همچنین قیامی به غذای خورده شده دارد، كه آن را از صورتی به صورت دیگر در می آورد، ولی با جویدن این غذا غذاهای دیگر جویده نمی شود، و هضم نمی گردد، و نیز غذائی كه به صورت نان بوده مبدل به برنج نمی شود، و ذات و هویتش متبدل نمی گردد و همچنین اگر زید عمرو را بزند، این حركاتی كه از او سر زده تنها زدن است و چیز دیگری نیست ، و تنها زید زننده است نه دیگری ، و تنها عمرو زده شده نه دیگری ، و همچنین مثالهای دیگر.

و لیكن همین افعال در نشاءه سعادت و شقاوت احكامی دیگر دارد، همچنانكه می بینیم قرآن كریم گناهان را كه از نظر نظام دنیائی ای بسا خدمت به نفس و كام گیری از لذات باشد ظلم به نفس خوانده می فرماید: (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم یظلمون ).

و نیز فرموده : (و لا یححق المكر السیی ء الا باهله ) و نیز فرموده : (انظر كیف كذبوا علی انفسهم ).

و نیز فرموده : (ثم قیل لهم این ما كنتم تشركون ، من دون اللّه ؟ قالوا: ضلوا عنا، بل لم نكن ندعوا من قبل شیئا. كذلك یضل اللّه الكافرین ).

اختلاف بین این دو نظام نه تنها مخالف مبانی عقلی نیست بلكه مبتنی بر احكام كلیهعقلائیه است

و سخن كوتاه آنكه عالم مجازات نظامی جداگانه دارد، چه بسا می شود كه یك عمل در آن عالم مبدل به عملی دیگر می شود، و چه بسا عملی كه از من سر زده مستند به دیگری می شود، و چه بسا به فعلی حكمی می شود غیر آن حكمی كه در دنیا داشت ، و همچنین آثار دیگری كه مخالف با نظام عالم جسمانی است .

و این معنا نباید باعث شود كه كسی توهم كند كه اگر این مطلب را مسلم بگیریم باید احكام عقل را در مورد اعمال و آثار آن بكلی باطل بدانیم ، و در اینصورت دیگر سنگ روی سنگ قرار نمی گیرد، بدین جهت جای این توهم نیست كه ما می بینیم خدای سبحان هر جا استدلال خودش و یا ملائكه موكل بر امور را بر مجرمین در حال مرگ یا برزخ حكایت می كند، و همچنین هر جا امور قیامت و آتش و بهشت را نقل می نماید،

همه جا به حجت های عقلی یعنی حجتهائی كه عقل بشر با آنها آشنا است استدلال می كند، و همه جا بر این نكته تكیه دارد، كه خدا به حق حكم می كند و هركس هر چه كرده به كمال و تمام به او بر می گردد.

و از آن جمله می فرماید: (و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الامن شاء اللّه ، و نفخ فیه اخری ، فاذا هم قیام ینظرون و اشرقت الارض بنور ربها،و وضع الكتاب و جی ء بالنبیین ، و الشهداء و قضی بینهم بالحق و هم لا یظلمون ، و وفیت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون ).

و نیز در قرآن این خبر مكرر آمده ، كه خدا بزودی در قیامت در میان مردم به حق داوری ، و در آنچه اختلاف دارند به حق حكم می كند، و در این باب كلامی كه از شیطان حكایت فرموده كافی است كه گفت : (ان اللّه وعدكم وعد الحق ، و وعدتكم ، فاخلفتكم ، و ما كان لی علیكم من سلطان ، الا ان دعوتكم فاست جبتم لی ، فلا تلومونی ، ولوموا انفسكم ).

از اینجا می فهمیم كه هر چند میان نشاءه طبیعت و نشاءه جزا همانطور كه گفتیم اختلاف روشنی هست ، و لیكن چنان هم نیست كه حجت و دلیل عقلی در نشاءه اعمال و نشاءه جزا باطل باشد، چیزی كه هست باید با دقت و تدبر حل عقده كرد.

طریقه سخن گفتن قرآن با مردم در خصوصیات احكام جزا

و چیزی كه این عقده را می گشاید، این است كه خدای تعالی در دعوت مردم و ارشادشان به زبان خود آنان حرف زده ، و در مخاطباتش با آنان و بیاناتی كه برای آنان دارد، طبق عقول اجتماعی سخن گفته ، و به اصول و قوانینی تمسك كرده ، كه در عالم عبودیت و مولویت دایر است ، خود را مولی و مردم را بندگان ، و انبیا را فرستادگانی به سوی بندگان شمرده ، و با امر و نهی و بعث و زجر و بشارت و انذار و وعده و تهدید و سایر ملحقات آن از قبیل عذاب ، و مغفرت ، و غیره ارتباط خود را با آنان حفظ فرموده .

این طریقه قرآن كریم است در سخن گفتن با مردم ، و خود او تصریح می فرماید كه مساءله عظیم تر از آن توهم ها و خیالاتی است كه به ذهن مردم می رسد، و چیزی است كه حوصله مردم گنجایش آن را ندارد، حقایقی است كه فهم بشر بدان احاطه نمی یابد، و بهمین جهت آن حقایق را نازل و باز هم نازل كرده ، تا هم افق با ادراك بشر شود، و در نتیجه آن مقداری كه خدا می خواهد از آن حقایق و از تاءویل این كتاب عزیز بفهمند همچنانكه فرمود: (و الكتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون ، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم ).

پس قرآن كریم در خبر دادن از خصوصیات احكام جزا و آنچه مربوط به آن است اعتمادش بر احكام كلیه عقلائیه است ، كه در بین عقلا دایر است ، و اساسش مصالح و مفاسد است .

و لطف قضیه در اینجا است كه این حقایق پنهان از سطح فهم های عادی با همه بلندی افقش قابل تطبیق با احكام عقلائی نامبرده است ، و می شود با آنها توجیهش كرد.

نمونه هایی از موارد جزایی كه عقل عملی اجتماعی هم به آنها حكم می كند

آری عقل عملی اجتماعی هیچ امتناعی ندارد از اینكه بعضی از مفسدین را مثلا به تمامی آثار سوئی كه بر عمل زشتش مترتب می شود، و ضررهائی كه به اجتماع می زند مؤ اخذه نموده ، مثلا از قاتل تمامی حقوق اجتماعی كه به خاطر مرگ مقتول فوت شده ، مطالبه كند، و یا اگر سنت زشتی در اجتماع باب كرده او را به تمامی زشتی هائی كه دیگران مرتكب می شوند مؤ اخذه كند.

در مثال اول حكم كند به اینكه آنچه مقتول گناه داشته به حسب اعتبار عقلی به گردن قاتل است ، و در مثال دوم حكم كند به اینكه تمامی گناهانی را كه افراد اجتماع به خاطر پیروی از سنت او انجام داده اند گناه خود او است ، هر چند كه گناه یك یك آن افراد هم هست و همانطور كه تك تك افراد را مؤ اخذه می كند، او را نیز مؤ اخذه می نماید.

و همچنین ممكن است درباره كسی كه عملی را انجام داده حكم كند به اینكه انجام نداده ، و یا درباره فعلی معین و محدود حكم كند به اینكه آن فعل نیست ، و یا حسنات دیگران حسنات ما است ، و یا اینكه انسان امثال آن حسنات را دارد، همه اینها به مقتضای مصالحی است كه موجود باشد.

پس قرآن كریم این احكام عجیبی كه در باب جزا دارد از قبیل مجازات و یا پاداش انسان ، به خاطر كاری كه دیگران كرده اند، و نسبت دادن فعل به كسی كه فاعل آن نیست ،

و فعلی را غیر آن كردن و امثال آن را تعلیل نموده ، و با قوانین عقلائیه ای كه در ظرف اجتماع و در سطح افكار عمومی جریان دارد توضیح می دهد، هر چند كه بر حسب واقع و حقیقت نظامی دارد غیر نظام عالم حس ، و احكام اجتماعی و عقلائی محصور در چهار دیواری زندگی دنیا است و به زودی برای انسان چیرهائی كه در امروز برایش مستور بود كشف می شود و این كشف در روز قیامت است كه همه سرائر و باطن ها ظاهر می شود.

همچنانكه قرآن كریم فرموده : (و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یومنون ، هل ینظرون الا تاویله ؟ یوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه من قبل ، قد جاءت رسل ربنا بالحق ).

و نیز فرموده : (و ما كان هذا القرآن ان یفتری من دون اللّه ، و لكن تصدیق الّذی بین یدیه ، و تفصیل الكتاب لاریب فیه من رب العالمین ) (تا آنجا كه می فرماید): (بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه ، و لما یاتهم تاویله ).

بیان عدم اختلاف و تعارض بین دو دسته آیات مربوط به جزایاعمال

با این بیانی كه ذكر كردیم اختلافی كه در نظر ابتدائی میان آیات مربوطه به این احكام عجیب و میان امثال آیه : (فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره ، و من یعمل مثقال ذره شرایره ) و آیه : (لكل امرء بما كسب رهین ) و آیه : (و ان لیس للانسان الا ما سعی ) و آیه : (ان اللّه لا یظلم الناس شیئا) و آیات بسیاری دیگر موجود است برطرف می شود.

برای اینكه آیات دسته اول كه مورد بحث ما است حكم می كند به اینكه گناهان كشته شده به ظلم ، به گردن قاتل ظالم است ، و وقتی به گردن او بود اگر مؤ اخذه اش كنند، به گناهان خودش مؤ اخذه اش كرده اند، و نیز آن آیات حكم می كرد كه هر كس سنت بدی باب كند پیروان آن سنت به تنهائی آن گناه را مرتكب نشده اند، باب كننده نیز مرتكب شده ، پس یك معصیت دو معصیت است ، و اگر حكم می كرد به اینكه یاور ظالم در ظلمش و پیرو پیشوای ضلالت هر دو شریك در معصیتند، و مثل خود ظالم و پیشوا، فاعلند، قهرا مصداق آیه : (لاتزر وازرة وزر اخری ...) و نظایر آن می شوند، نه اینكه این دو طایفه از حكم آیه نامبرده مستثنا باشند و یا مورد نقض آن واقع گردند.

آیه شریفه : (و قضی بینهم بالحق ، و هم لا یظلمون ، و وفیت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون ) هم به همین معنا اشاره می كند، چون جمله (و خدا به آنچه می كردند داناتر است ) دلالت و یا حداقل اشعار به این دارد كه پرداخت و دادن عمل هر كسی به وی بر حسب علم خدا و محاسبه ای است كه او از افعال خلق دارد، نه بر حسب محاسبه ای كه خلق پیش خود دارند، چون خلق علم و عقل این محاسبه را ندارند، زیرا خدا این عقل را در دنیا از آنان سلب كرده ، و در حكایت گفتار دوزخیان فرموده : (لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فی اصحاب السعیر).

و نیز در آخرت هم عقل و علم را از آنان گرفته می فرماید: (و من كان فی هذه اعمی ، فهو فی الاخره اعمی ، و اضل سبیلا).

و نیز فرموده : (نار اللّه الموقده التی تطلع علی الافئده ) و در تصدیق این گرفتن علم و عقل فرموده : (قالت اخریهم لا ولیهم : ربنا هولاء اضلونا، فاتهم عذابا ضعفا من النار، قال : (لكل ضعف و لكن لا تعلمون ) كه در این آیه برای همه متبوعان و تابعان عذاب دو چندان اثبات كرده ،

اما متبوعان برای اینكه هم خودشان گمراه بودند، و هم دیگران را گمراه كردند، و اما تابعان برای اینكه هم گمراه شدند و هم با پیروی متبوعین مكتب آنان را زنده نگه داشتند، و باعث رونق آن مكتب شدند، آنگاه می فرماید: هر دو طایفه نادانند.

مردم از نفی علم از مجرمین در دنیا و آخرت

حال اگر بگوئی : ظاهر آیاتی كه علم را از مجرمین هم در دنیا و هم در آخرت سلب می كند، منافات دارد با آیات دیگری كه اثبات علم برای آنان می كند، مانند آیه شریفه : (كتاب فصلت آیاته قرآنا عربا لقوم یعلمون ) و مانند آیاتی كه علیه كفار احتجاج می كند، و احتجاج علیه كسی كه علم ندارد، و است دلال سرش نمی شود معنا ندارد.

علاوه بر اینكه خود آیات مورد بحث مشتمل بر احتجاجی است كه در آخرت علیه كفار می شود، و ما چاره ای نداریم مگر اینكه برای آنان در آخرت عقل و ادراكی اثبات كنیم .

از این كه هم بگذریم در این میان آیاتی است كه برای كفار در خصوص آخرت علم و یقین اثبات می كند، مانند آیه شریفه : (لقد كنت فی غفله من هذا، فكشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید).

و آیه شریفه : (ولو تری اذ المجرمون ناكسوا روسهم عند ربهم ، ربنا ابصرنا و سمعنا، فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ).

در پاسخ می گوئیم : منظور از اینكه گفتیم خدای تعالی علم در دنیا را از آنان نفی كرده ، نفی پیروی از علم است ، و منظور از نفی علم در آخرت از آنان این است كه وقتی سر از قبر بر می آورند جهالتی كه در دنیا بر اساس آن زندگی كردند گریبانشان را می گیرد، و اعمالشان از ایشان منفك نمی شود همچنانكه فرمود: (و كل انسان الزمناه طائره فی عنقه ، و نخرج له یوم القیمة كتابا یلقاه منشورا). و نیز فرموده : (قال یا لیت بینی و بینك بعد المشرقین ، فبئس القرین ).

و آیاتی دیگر نظیر آن ، و بزودی در تفسیر آیه : (یبین اللّه لكم آیاته لعلكم تعقلون ). پیرامون این مطلب بطور مفصل بحث خواهد آمد.

گفتاری از امام غزالی پیرامون نقلاعمال (از شخصی دیگر)

امام غزالی از این اشكال كه چگونه اعمال از یكی به دیگری منتقل می شود، پاسخی دیگر داده ، و در بعضی از رساله های خود بطور خلاصه گفته : نقل حسنات و سیئات به خاطر ظلمی كه انسان كرده ، در همین دنیا و هنگام جریان ظلم واقع می شود، ولی روز قیامت برای انسان كشف می شود، و مثلا ظالم می بیند كه طاعتهایش در نامه عمل دیگری است ، پس این معنا در آخرت معلوم می شود، و گرنه در همان دنیا منتقل شده بود.

همچنانكه فرمود: (لمن الملك الیوم لله الواحد القهار) كه می فرماید در روز قیامت خدای واحد قهار مالك است ، و حال آنكه در دنیا نیز مالك حقیقی خدا است ، لاجرم باید بگوئیم منظور از اثبات ملك برای خدا در قیامت این است كه این حقیقت در دنیا برای همه منكشف نیست ، در قیامت منكشف می شود، چیزی را هم كه انسان نمی داند، و در خود سراغ ندارد، چنین چیزی برای او وجود ندارد، هر چند در واقع وجود داشته باشد، و همینكه علم به آن چیز پیدا كرد در حقیقت همان هنگام دارای آن شده است .

پس با این پاسخ مقصود كلام آن كسی كه گفته چگونه معدوم و امور عرضی منتقل می شود؟ از اعتبار ساقط می گردد، زیرا آنچه منتقل می شود ثواب عمل و اطاعت است ، نه خود عمل ، و لیكن از آنجائی كه منظور از عمل نیك ثواب آن است ، تعبیر می كنند به اینكه عمل فلانی منتقل به دیگری می شود.

و اما اینكه گفت امور عرضی چگونه منتقل می شود می گوئیم : اثر اطاعت امری خارج از انسان ، و عارض و لاحق به او نیست ، تا این اشكال پیش آید و نیز انتقال آن در آخرت بعد از معدوم شدنش در دنیا از قبیل اعاده معدوم و محال باشد، و شما هم نمی توانید اثر طاعات را امری جوهری بدانید، و گرنه از شما می پرسیم نام این جوهر چیست ؟.

بلكه اثر طاعات آن روشنائی است كه در قلب آدمی پدید می آورد، چون طاعات اثری در قلب دارد، كه ما نام آن را تنویر می گذاریم ، همچنانكه گناهان در قلب اثری دارد كه باید نامش را قساوت و ظلمت گذاشت ،

و با انوار طاعات مناسبت و ارتباط قلب با عالم نور و معرفت و شهود معنوی مستحكم می شود، و به خاطر تاریكی ها و قساوت استعداد بقلب برای دوری و حجاب بیشتر می شود، و میان طاعات ومعاصی تعاقب و تضاد است ، همچنانكه خود قرآن فرموده : (ان الحسنات یذهبن السیئات و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده : (اتبع السیئه الحسنه تمحها، دنب ال گناه حسنه ای بجای آر تا آنرا محو كنی )، و نام آثار سوء گناهان اثم است ، پس آثام آثار حاصله از گناهان است و بهمین مناسبت است كه آن جناب فرمود: (آدمی حتی از اینكه تیغی به پایش برود اجر می برد) (ان الرجل لیثاب حتی بالشوكة تصیب رجله ) و نیز فرمود: حدود شرعی كفاره گناهان است . (الحدود كفارات ).

بنابراین ظالم از ظلمی كه می كند ظلمت و قساوتی در دلش پیدا می شود، كه آن ظلمت اثر نوری را كه از طاعات در قلبش پیدا شده بود می زداید، و مظلوم از ظلم او متاءلم گشته شهوتش می شكند، و در نتیجه اثر گناهان یعنی ظلمتی كه از ناحیه آن در دلش پیدا شده بود، زدوده می شود، و دلش به نوعی نورانی می شود، پس می توان گفت نوری كه قبلا در قلب ظالم بوده ، به قلب مظلوم منتقل می شود، و ظلمتی كه قبلا در دل مظلوم بود به قلب ظالم منتقل می شود. این است معنای انتقال حسنات و سیئات .

حال اگر كسی بگوید: اینكه نقل نیست ، بلكه آنچه تو گفتی معنایش این شد كه نور قلب ظالم می میرد، و خاموش می شود، و نوری دیگر در قلب مظلوم پیدا می شود، و همچنین ظلمت قلب مظلوم می میرد، و ظلمتی دیگر در قلب ظالم پیدا می شود، و این نقل حقیقی نیست . در پاسخ می گوئیم : كلمه (نقل ) گاهی بر همین معنا نیز بطور استعاره به كار می رود، مثلا گفته می شود سایه از فلان جا به جای دیگر منتقل شد، و یا گفته می شود نور آفتاب و یا چراغ از زمین به دیوار افتاد، و از این قبیل تعبیرات ، معنای انتقال طاعات هم از همین قبیل است .

به این معنا كه از انتقال ثواب طاعات ، به انتقال طاعات تعبیر شده ، و از مسبب به سبب كنایه آورده شده است ، و اثبات وصف در محلی و ابطال مثل آن در محلی دیگر رانقل نامیده و همه این تعبیرات درلسانها شایع است :

و به برهان معلوم شده ، هر چند كه در لسان شرع وارد نشده باشد، تا چه رسد به اینكه در لسان شرع هم وارد شده باشد، این بود خلاصه گفتار امام غزالی .

اشكال بر كلام غزالی

مؤ لف : حاصل گفتار وی این شد كه اگر رفتاری كه خدای سبحان نسبت به هر قاتل و هر مقتول دارد نقل خوانده شده ،

در حقیقت است عاره ای است در استعاره نخست به استعاره اثر طاعت را طاعت خوانده ، و سپس محو چیزی و اثبات چیزی دیگر را نقل نامیده ، و ما اگر این پاسخ را كه غزالی داده در همه احكامی كه برای اعمال شمردیم جاری كنیم باید همه آنها را مجاز بدانیم در حالی كه خواننده عزیز توجه فرمود، كه گفتیم خدای سبحان این احكام را بر طبق نظریه عقل عملی و اجتماعی مقرر كرده ، و احكام خود را براساس ‍ آن نظریه ها تاءسیس نموده ، آنچه را كه عقل مصالح بداند مصالح دانسته ، آنچه را مفاسد بشمارد مفاسد دانسته ، و شكی نیست كه این احكام عقلی كه از عقل صادر می شود به اعتقاد حقیقت صادر می شود نه مجاز، و بهمین حساب قاتل را به جرم مقتول مؤ اخذه نموده ، و مقتول و یا ورثه او را به پاداش حسنات قاتل پاداش و هدیه می دهد، و همچنین معاملاتی دیگر نظیر اینكه ناشی از این اعتقاد است ، كه جرم او عین جرم این ، و حسنه این عین حسنه او است و همچنین .

این وضع احكام نامبرده است در ظرف اجتماع ، كه موطن احكام عقلی عملی است : و امابالنسبه به غیر این ظرف یعنی در ظرف حقایق ، البته باید گفت : تمامی این احكام مجازند، مگر اینكه پای تحلیل عقلی پیش آید، به این معنا كه این مفاهیم از آنجا كه مفاهیمی اعتباریه هستند كه از حقایق گرفته شده اند و به مجاز و ادعا جزء مصادیق آن حقایق شمرده شدند لاجرم همه آنها با مقایسه با آن حقایق ماءخوذه مجازهائی خواهند بود. (دقت فرمائید)

محفوظ بودن اعمال و تجسم آنها

یكی دیگر از احكام اعمال این است كه به حكم آیات زیر اعمال بندگان محفوظ و نوشته شده است ، و روزی مجسم خواهد شد (یوم تجد كل نفس ما عملت من خیر محضرا، و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و كل انسان الزمناه طائره فی عنقه ، و نخرج له یوم القیمة كتابا یلقاه منشورا) (و نكتب ما قدموا و آثارهم ، و كل شی ء احصیناه فی امام مبین ) (لقد كنت فی غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك ، فبصرك الیوم حدید) و ما در سابق بحثی پیرامون تجسم اعمال گذراندیم .

وجود ارتباط بین اعمال انسان و حوادث خارجی این جهان

یكی دیگر از احكام اعمال این است كه بین اعمال انسان و حوادثی كه رخ می دهد ارتباط هست ، البته منظور ما از اعمال تنها حركات و سكنات خارجیه ای است كه عنوان حسنه و سیئه دارند، نه حركات و سكناتی كه آثار هر جسم طبیعی است ، به آیات زیر توجه فرمائید: (و ما اصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیران اللّه لا یغیر ما بقوم ، حتی یغیروا ما بانفسهم و اذااراد اللّه بقوم سوء فلا مردله ) (ذلك بان الله لم یك مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ) و این آیات ظاهر در این است كه میان اعمال و حوادث تا حدی ارتباط هست ، اعمال خیر و حوادث خیر و اعمال بد و حوادث بد.

و در كتاب خدای تعالی دو آیه هست كه مطلب را تمام كرده ، و به وجود این ارتباط تصریح نموده است ، یكی آیه شریفه (ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء، و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا یكسبون ) و دیگری آیه : (ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس ، لیذیقهم بعض الّذی عملوا، لعلهم یرجعون ).

پس معلوم می شود حوادثی كه در عالم حادث می شود، تا حدی تابع اعمال مردم است ، اگر نوع بشر بر طبق رضای خدای عمل كند، و راه طاعت او را پیش گیرد، نزول خیرات و باز شدن درهای بركات را در پی دارند، و اگراین نوع از راه عبودیت منحرف گشته ، ضلالت و فساد نیت را دنبال كنند، و اعمال زشت مرتكب گردند، باید منتظر ظهور فساد در خشكی و دریا، و هلاكت امتها، و سلب امنیت ، و شیوع ظلم ، و بروز جنگها، و سایر بدبختی ها باشند،

بدبختی هائی كه راجع به انسان و اعمال انسان است ، و همچنین باید در انتظار ظهور مصائب و حوادث جوی ، حوادثی كه مانند سیل و زلزله و صاعقه و طوفان و امثال آن خانمان برانداز است باشند، و خدای سبحان در كتاب مجیدش به عنوان نمونه داستان سیل عرم ، و طوفان نوح ، و صاعقه ثمود، و صرصر عاد، و از این قبیل حوادث را ذكر فرموده .

نتایج اعمال نیك و بد افراد و جوامع در این عالم

پس هر امتی كه طالح و فاسد شد قهرا در رذائل و گناهان فرو می رود، و خدا هم وبال آنچه كرده بدو می چشاند، و قهرا منتهی به هلاكت و نابودیشان می شود، به این آیات توجه فرمائید: (او لم یسیروا فی الارض فینظروا كیف كان عاقبة الذین كانوا من قبلهم ، كانوا هم اشد منهم قوة و آثارا فی الارض ، فاخذهم اللّه بذنوبهم ، و ما كان لهم من اللّه من واق ).

(و اذا اردنا ان نهلك قریة امرنا مترفیها، ففسقوا فیها، فحق علیها القول ، فدمرناها تدمیرا) ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه ، فاتبعنا بعضهم بعا، و جعلناهم احادیث فبعدا لقوم لا یومنون ).

این آیات همه راجع به امت طالحه بود، و معلوم است كه وضع امت صالحه خلاف این وضع است .

فرد هم مثل امت است ، او نیز حسنه و سیئه و عذاب و نقمت دارد، چیزی كه هست بسیار می شود كه فرد به نعمت اسلاف و نیاكان خود متنعم می شود، همچنانكه به مظالم آنان معذب می گردد، به آیات زیر توجه فرمائید: (قال انا یوسف و هذا اخی ، قد من اللّه علینا، انه من یتق و یصبر: فان اللّه لا یضیع اجر المحسنین ).

و مراد از منتی كه خدا بر او نهاد همان ملك و عزت و نعمت های دیگر او است ، (فخسفنا به و بداره الارض ) (و جعلناله لسان صدق علیا) كه گویا منظور از یاد خیر ذریه صالحه ای است كه مشمول انعام او باشند، همچنانكه در جائی دیگر فرموده : (فجعله كلمه باقیة فی عقبه ) و (اما الجدار فكان لغلامین یتیمین فی المدینه ، و كان تحته كنزلهما، و كان ابوهما صالحا، فاراد ربك ان یبلغا اشدهما، و یستخرجا كنزهما) (ولیخش الذین لوتركوا من خلفهم ذریة ضعافا، خافوا علیهم ).

نعمت ها و بلاهای الهی و عناوین آنها در خصوص دو دسته مختلف : امت صالح ، امت طالح وبد

و مراد از این ذریة هر نسل آینده ایست كه گرفتار آثار شوم ظلم نیاكان خود می شوند.

و سخن كوتاه اینكه وقتی خدای عزوجل نعمتی را بر امتی یا فردی افاضه فرمود، اگر آن امت و یا آن فرد صالح باشد، آن نعمت در واقع هم نعمتی بوده كه خدا بر او انعام فرموده ، و یا امتحانی بوده كه خواسته او را به این وسیله بیازماید، همچنانكه از سلیمان حكایت كرده است كه گفت : (هذا من فضل ربی ، لیبلونی ء اشكر ام اكفر و من شكر فانما یشكر لنفسه ، و من كفر فان ربی غنی كریم ).

و نیز فرموده : لئن شكرتم لازیدنكم ، ولئن كفرتم ان عذابی لشدید) و این آیه نظیر آیه قبلش دلالت دارد بر اینكه خود عمل شكر، یكی از اعمال صالحه ای است كه نعمت را در پی دارد.

و اگر طالح و بد باشد، نعمتی كه خدا به او داده به ظاهر نعمت است ، و در واقع مكری است كه در حقش كرده ،

و است دراج و املا است چنانكه درباره (نیرنگ ) در كلام مجیدش فرموده : (و یمكرون و یمكر اللّه و اللّه خیر الماكرین ).

و درباره است دراج و املا فرموده :(سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ، و املی لهم ان كیدی متین ) و نیز فرموده : (و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون ).

و وقتی بلاها و مصائب یكی پس از دیگری می رسد، مردم در مقابل این نیز مانند نعمتها دو جورند، اگر مردمی و یا فردی باشند صالح ، این مصیبت ها برای آنان فتنه و آزمایش است ، و خدا بوسیله آن بندگان خود را می آزماید، تا خبیث از طیب و پاك از ناپاك جدا و متمایز شود، و مثل امت صالحه و فرد صالح كه گرفتار آنها می گردد، مثل طلا است كه گرفتار بوته آتش و محك آزمایش می شود، تا خالصش از ناخالص ‍ مشخص شود.

و خدا در این باره فرموده : (احسب الناس ان یتركوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون ؟ و لقد فتنا الذین من قبلهم ، فلیعلمن اللّه الذین صدقوا و لیعلمن الكاذبین ، ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا، ساء ما یحكمون ).

و نیز فرموده : (و تلك الایام نداولها بین الناس ، و لیعلم اللّه الذین آمنوا و یتخذ منكم شهدا).

و اگر قوم و فردی كه به آن گرفتاریها و مصائب گرفتار شده اند طالح و بدكار باشند، خود این حوادث عذاب و كیفری است كه در مقابل اعمال خود می بینند، و آیات سابق نیز بر این معنا دلالت داشت .

پس این هم یكی از احكام عمل آدمی است ، كه به صورت حوادث نیك و بد در می آید، و عاید صاحب عمل می شود.

و اما این آیه شریفه كه می فرماید: (و لولا ان یكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یكفر بالرحمن لبیوتهم سقفا من فضة ، و معارج علیها یظهرون ، و لبیوتهم ابوابا و سر را علیها یتكئون ، و زخرفا و ان كل ذلك لما متاع الحیوة الدنیا، و الاخره عند ربك للمتقین ) نظری به بحث ما ندارد، بلكه مراد از آن (و خدا داناتر است ) مذمت دنیا و سرگرمی های آن است ، می خواهد بفرماید لذات دنیا در برابر نعمت هائی كه نزد خدای سبحان است قدر و قیمتی ندارد، و بهمین جهت خدای تعالی آن را به كفار می دهد، و از آخرت نمی دهد، و قدر و قیمت هر چه هست در زندگی آخرت است ، و اگر نبود كه افراد انسان مثل همدیگرند و مساعیشان یكی و نظیر هم است ، هر آینه زندگی دنیا را مخصوص كفار می كرد.

اعتقاد به تاءثیر اعمال انسان در پیدایش حوادث عمومی به معنای انكار نظام علیت در جهانطبیعت نیست

حال اگر كسی بگوید: حوادث عمومی و مخصوصا از قبیل سیل ها، و زلزله ها، و بیماریهای واگیر، و جنگ و جدالها، هر یك برای خود علل طبیعی دارد، عللی كه اختصاص به یك قوم و دو قوم ندارد، هر وقت و هر جا آن علل پیدا شد، معلولشان هم پیدا می شود، چه مردم آنجا صالح باشند و چه طالح ، و بنابراین دیگر معنا ندارد پیدایش آنها را به اعمال خوب و بد تعلیل و توجیه كنیم ، و اینگونه تعلیلها فرضیه هائی است ، دینی كه با واقع مطابقت ندارد.

در پاسخ می گوئیم : این یك اشكال فلسفی است كه منافاتی با بحث تفسیری ما كه مربوط است به آنچه از كلام خدا استفاده می شود ندارد، و ما به زودی این اشكال را در بحث فلسفی جداگانه ای در تفسیر آیه : (و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء) بطور مفصل متعرض می شویم ان شاء اللّه .

و خلاصه بحثی كه در آنجا خواهیم كرد این است كه این اشكال ناشی از بدفهمی و عدم توجه به منطق قرآن است ، و اهل قرآن خیال كرده اند اینكه قرآن و اهل آن اعمال نیك و بد مردم را باعث حدوث حوادثی نیك و بد می دانند، می خواهند به كلی علل طبیعی را از علیت انداخته ،

تاءثر آنها را انكار كنند، و یا بگویند همانطور كه علل طبیعی علیت دارد، این اعمال هم دارد، در حالی كه چنین نیست ، اعتقاد به تاءثر افعال كه جای خود دارد، حتی قرآن و اهل آن و بلكه عموم خداپرستان با اثبات صانع نمی خواهند قانون علیت و معلولیت عمومی را انكار كنند، و بگویند آنچه اتفاق می افتد صرف اتفاق است ، و حتی نمی خواهند خدای تعالی را در پدید آمدن حوادث شریك علل طبیعی بدانند، بعضی از حوادث را به علل طبیعی مستند كنند، و بعضی دیگر را به خدای تعالی نسبت دهند.

بلكه منظورشان در هر دو مرحله اثبات علتی است ، در طول علل طبیعی ، اثبات عاملی است معنوی ، فوق عوامل مادی ، می خواهند بگویند، هم علل طبیعی دست اندر كارند، و هم افعال بندگان و هم خود خدای تعالی ، اما بطور ترتیب ، نزدیكترین علت به حدوث حوادث ، علل طبیعی است ، و باعث بكار افتادن عوامل ، رحمت و غضب الهی است ، و باعث جلب رحمت و فوران غضب الهی ، اعمال نیك و بد انسانها است نظیر نامه نوشتن كه یك عمل است ، هم به نوك قلم نسبتش می دهیم ، و هم به خود قلم ، و هم به دست و پنجه نویسنده و هم به خود او.

وجود شرور در دنیا جزئی از نظام تكوینی خالق عالم است

حال خواهی پرسید: منظور از این حرف چیست ؟ می گوییم همانطور كه در بحث از نبوت عامه گفتیم ، خدای تعالی كه عالم كونرا آفرید، و به راه انداخت ، انسان را هم به سوی سعادت هستی و كمال زندگیش ‍ به راه انداخته ، و معلوم است كه یكی از مراحل این نوع در مسیرش به سوی سعادت ، مرحله عمل او است : كه اگر بشر در این مرحله دچار مانعی بشود، كه او را از سیر به سوی سعادت متوقف نموده ، و مشرف به هلاكت و نابودی سازد، خدای تعالی در مقابل آن مانع چیزی قرار می دهد تا آن مانع را بر طرف كند، و اگر آن مانع جزئی ازهمین انسانها است آن جزء فاسد را از بین می برد، نظیر مزاج بدنی كه همواره در جنگ با عوارض و بیماریهائی است ، كه یا همه بدن و یا عضوی از آن را تهدید می كند، اگر بتواند آن بیماری را ریشه كن می كند، و اگر نتوانست عاجز ماند بدن و یا آن عضو را رها می كند، تا به كلی از كار بیفتد.

و مشاهده و تجربه این معنا را اثبات كرده ، كه صانع عالم هر نوع از انواع صنع و تكوین را مجهز به اسلحه دفاع از آفات و فسادهائی كرده كه متوجه به سوی او است ، و معنا ندارد كه تمامی موجودات مسلح به این نوع اسلحه باشند، و تنها نوع و یا فرد انسان از كلیت مستثنا باشد و نیز اثبات كرده كه هر موجود نوعی را به دشمنی گرفتار كرده ، تا دفاع از خود و دور كردن دشمن وادارش كند به اینكه قوای وجودی خود را به كار بگیرد، و از این راه وجودش كامل شود و به آن غایت و سعادتی كه برایش در نظر گرفته شده برسد، وقتی وضع همه موجودات اینطور است ، چگونه ممكن است انسان اینطور نباشد،

و عالم صنع نسبت به خصوص او بی اعتنائی كرده باشد.

آنچه را خدای متعال آفریده است بیهوده و عبث خلق نكرده است

این همان معنائی است كه آیه شریفه : (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ، ما خلقناهما الا بالحق ، و لكن اكثرهم لا یعلمون و نیز آیه شریفه : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا: ذلك ظن الذین كفروا) بر آن دلالت دارند.

پس همانطور كه یك صنعتگر اگر چیزی را به عنوان سرگرمی و تفریح بسازد، بدون اینكه عنایتی و حاجتی به آن داشته باشد، همینكه آن را ساخت ارتباطش با آن قطع می شود، و دیگر اعتنائی به آن ندارد كه چه می شود و در كدام خاكروبه می افتد، و فاسد می شود، و اما اگر چیزی را برای منظوری بسازد، همواره مراقب آن خواهد بود، و آن را زیر نظر می گیرد، تا اگر خطری كه آن را از صلاحیت به كار بردن در آن منظور ساقط می كند تهدیدش كرد، از آن خطر جلوگیری كند، و به این منظور اگر صلاح دید از یكی از اجزای آن كه در نتیجه دادنش مؤ ثر است صرفنظر می كند، و یا جزئی دیگر به آن اضافه می كند، و یا اگر دید دیگر منظورش را تاءمین نمی كند، اوراقش نموده ، از نو آن را می سازد، و صنعت جدیدی درست می كند.

وضع خلقت آسمانها و زمین و موجودات در آنها كه یكی از آنها انسان است نیز چنین است ، خدای تعالی آنچه را خلق كرده عبث و بیهوده خلق نكرده ، بلكه برای این خلق كرده كه به حد كمالش برساند، و دوباره به سوی خودش برگرداند، همچنانكه فرمود: (افحسبتم انما خلقناكم عبثا، و انكم الینا لا ترجعون ) و نیز فرموده : (و ان الی ربك المنتهی ).

و وقتی وضع بدین قرار باشد، بدیهی است كه عنایت الهیه باید شامل انسان نیز بشود، و او را مانند سایر مخلوقاتش به آن غایتی كه برای رسیدن به آن غایتش آفریده برساند، و برای رساندنش به آن غایت نخست او را دعوت و ارشاد كند، و سپس امتحان و ابتلا را در كارش اعمال كند، و اگر از این راه هم نشد آن كسی كه غایت خلقت در او باطل شده ، و دیگر وجودش به آن غایت نمی رسد،

و هدایت به دردش نمی خورد، آن كس را هلاك سازد، و این هلاك ساختن خود مایه اتقان در فرد و در نوع است ، به سرنوشت امتی خاتمه می دهد، و دیگران را از شر آن امت راحت می كند.

همچنانكه فرموده : (و ربك الغنی ذو الرحمة ، ان یشا یذهبكم و یستخلف من بعدكم ما یشاء، كما انشاكم من ذریة قوم آخرین ) دقت در جمله (و ربك الغنی ذوالرحمة ) پروردگار تو بی نیاز و دارای رحمت است ، را فراموش نفرمائید.

و این سنت یعنی سنت ابتلا و انتقام سنتی ربانی است كه در كتاب خود آن را سنتی شكست ناپذیر، و غیر مقهور خوانده ، و غالب و منصورش معرفی نموده ، فرموده و (ما اصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم ، و یعفوا عن كثیر، و ما انتم بمعجزین فی الارض ، و ما لكم من دون اللّه من ولی و لا نصیر).

و نیز فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون ).

عوامل سعادت و خیر بر عوامل شقاوت و شر غلبه دارد

یكی دیگر از احكام اعمال از حیث سعادت و شقاوت این است كه عوامل سعادت بر عوامل شقاوت غلبه دارد، و بر آن فائق است ، و از طایفه اول هر صفت و خصوصیت جمیله ای چون فتح و پیروزی و ثبات و استقرار و امنیت و تاءصل و بقا است ، همچنانكه مقابلات این صفات یعنی بی دوامی و بطلان و تزلزل و ترس و زوال و مغلوبیت و نظایر آن از جمله عوامل طایفه دوم است .

و آیات قرآنی در این معنا بسیار زیاد است ، و در این باره كافی است آیات زیر را از نظر بگذرانی :... (مثلا كلمة طیبة كشجرة طیبة ، اصلها ثابت ، و فرعها فی السماء، توتی اكلها كل حین باذن ربها، و یضرب اللّه الامثال للناس لعلهم یتذكرون و مثل كلمه خبیثه ، كشجرة خبیثة ، اجتثت من فوق الارض ، مالها من قرار، یثبت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت ، فی الحیوة الدنیا، و فی الاخرة ، و یضل اللّه الظالمین ، و یفعل اللّه ما یشاء).

در این آیه شریفه حق را به درختی طیب و ریشه دار و بارور، و باطل را به بوته ای خبیث بی ریشه و بی دوام و بی خاصیت مثل زده است ،

(لیحق الحق و یبطل الباطل ) و (العاقبه للتقوی ، سرانجام از آن تقوا است و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون ). (و اللّه غالب علی امره ، ولكن اكثرالناس لا یعلمون ) و آیاتی دیگر نظیر اینها.

به علت محدود بودن فكر و درك انسان ، غلبه خدائی برای اكثریت مردممجهول است

و اینكه در ذیل آیه اخیر فرموده : (و لیكن بیشتر مردم نمی دانند)، خود اشعار به این دارد كه این غلبه خدائی طوری نیست كه همه مردم آن را بفهمند، بلكه اكثر مردم نسبت بدان جاهلند، و اگر این غلبه غلبه محسوس بود، همه آن را می دیدند، و دیگر معنا نداشت بفرماید: (بیشتر مردم نمی دانند، پس غلبه نامبرده از دو جهت برای اكثریت مردم مجهول است ،و آنها كه منكر آنند انكارشان از دو جهت است .

اول اینكه فكر انسان محدود است و تنها پیش پای خود را می بیند، و می فهمد، و اما اموری كه از نظر او غایب است نمی بیند، او هر چه می گوید درباره وضع روز حاضرش می گوید، و از آینده خود غافل است ، تنها دولت یك روزه را دولت و غلبه یك ساعته را غلبه می داند، و عمر كوتاه خود و زندگی اندك خویش را معیار و مقیاس قرار داده ، بر طبق آن بر له یا علیه كل جهان حكم می كند.

اما خدای سبحان كه محیط به زمان و مكان ، و حاكم بر دنیا و آخرت ، و قیوم بر هر چیز است ، وقتی حكمی می كند حكمش فصل ، و چون قضائی می راند قضایش حتم است ، دنیا و عقبی نسبت به او حاضر، و عالم واحدی است ، او ترس فوت ندارد، و بهمین جهت در هیچ امری عجله نمی كند، پس ممكن است - بلكه واقع هم شده - كه فساد یك روز را وسیله اصلاح عمری ، و یا محرومیت فردی را وسیله رستگاری امتی قرار دهد، آن وقت جاهل تنگ نظر خیال می كند كه وضع آن یك فرد خدا را به ستوه آورده ، و خدا نتوانسته آن را اصلاح كند، و یا فكر می كند خدا مغلوب هم می شود، و كسانی می توانند از او پیشی بگیرند، (و چه بد حكمی است كه می رانند).

نمی دانند كه خدای سبحان همانطور كه یك قطعه زمان را می بیند، سراپای سلسله زمان را هم می بیند،

و همانطور كه بر یك فرد از خلق خود حكم می كند، بر تمامی خلق نیز حكم می كند، هیچ كاری او را از كارهائی دیگر باز نمی دارد و حفظ زمین و آسمان خسته اش نمی كند، خدائی است علی و عظیم ، همواست كه به پیامبرش می فرماید: (و لا یغرنك تقلب الذین كفروا فی البلاد، متاع قلیل ثم ماویهم جهنم ، و بئس المهاد).

غلبه معنویات غیر غلبه جسمانیات است

دوم اینكه غلبه معنویات غیر غلبه جسمانیات است ، چون غلبه جسمانیات این است كه مسلط بر افعال شود، و آن را منقاد و مطیع قاهر و غالب سازد به این معنا كه حریت اختیار را سلب نموده ، كره و اجبار را گسترش دهد، همانطور كه عادت سلاطین مستبد و غالب همین است ، كه بعد از غلبه عده ای را می كشند، جمعی را اسیر می كنند، و در بقیه به دلخواه خود تحكم و زورگوئی روا می دارند از سوی دیگر تجربه و حكم و برهان هم دلالت دارد بر اینكه فشار و كره دوام ندارد، (در مثل می گویند به نیزه می توان تكیه داد اما روی نیره نمی توان نشست )، و سلطه اجانب هیچوقت برامتهای زنده استقرار دائمی نیافته ، بلكه در گرو چند روزی اندك است .

به خلاف غلبه معنویات كه دلهائی یافت می شود تا در آن منزل گیرد، و افرادی معتقد و مؤ من به آن بار می آورد، و معلوم است كه نه ما فوق ایمان تام درجه ای هست ، و نه چون احكام آن حصنی است ، وقتی ایمان به یكی از امور معنوی در دل پیدا می شود، هر چند كه روزی و برهه ای از زمان نگذارند ظهور كند، بالاخره روزی خودنمائی خواهد كرد، و دهری طولانی حكومت خواهد كرد، و بهمین جهت است كه می بینیم دولت های بزرگ و جوامع زنده امروز كمال اعتنا را به مساءله تبلیغ دارند، بیش از آن مقداری كه به ارتش و سلاحهای جنگی اعتنا به خرج می دهند، چون می دانند كه سلاح معنوی شدیدتر از سلاح ارتش است .

تازه این در معنویات صوری وموهوماتی است كه مردم در شؤ ون اجتماعی خود به آن اعتقاد دارند، و امور موهوم هم از حد خیال و وهم تجاوز نمی كند، حال ببین غلبه و دوام معنویات حقیقی كه خدای سبحان بدان دعوت می كند (و از نهاد خود بشر سرچشمه می گیرد) چقدر است و چقدر ریشه دار است .

پس حق از این جهت كه حق است چیزی جز باطل و ضلالت در مقابلش قرار ندارد، همچنانكه قرآن كریم فرموده : (فما ذا بعد الحق الا الضلال ) و معلوم است كه باطل تاب مقاومت در برابر حق را ندارد، پس همواره غلبه با حجت حق است بر باطل .

مؤ من در هر حال منصور و غیر مغلوب است و حق در دنیا هم در ظاهر و هم در باطن غالب است

این وضع حق است ، از همین جهت كه حق است ، و اما وضع حق از حیث تاءثر و رساندن بشر به هدف ، نیز غلبه اش شكست ناپذیر است ، نه تخلف دارد و نه اختلاف ، چون اگر مؤ من به حق بر دشمن حق غلبه كند، ودر همین ظاهر زندگی دنیا بر او چیره گردد كه معلوم است هم پیروز است و هم ماجور، و اگر دشمن حق بر او غلبه كند، باز هم ضرر نمی كند حتی اگر او را مجبور به كاری كند وظیفه اش این است كه طبق اجبار و اضطرار عمل كند، و همین عمل باز مطابق رضای خدای تعالی است ، همچنانكه فرمود:(الا ان تتقوا منهم تقیه ) و حتی اگر او را بكشد مرگش مرگ نیست ، بلكه حیاتی است طیب ، همچنانكه فرمود: (و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل اللّه اموات بل احیاء و لكن لا تشعرون ).

پس مؤ من در هر حال و همیشه منصور و غیر مغلوب است ، حال یا هم در ظاهر و هم در باطن ، و یا تنها در باطن همچنانكه فرمود: (قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین ).

از اینجا روشن می شود كه حق در دنیا غالب است ، هم در ظاهر دنیا و هم در باطن آن ، اما در ظاهر برای اینكه عالم خلقت همانطور كه توجه فرمودید نوع انسانی را تكوینا به سوی حق و سعادت هدایت می كند، و به زودی بشر را به هدف نهائی می رساند، آری غلبه ای كه به ظاهر ازباطل می بینیم ، تاخت و تازهائی بی دوام است كه نباید بدان اعتنا كرد، و باید دانست كه تاخت و تاز باطل همواره مقدمه ایست برای ظهور حق ، رشته زمان هم كه به آخر نرسیده و روزگار هنوز تمام نشده و نظام هستی هم هرگز شكست نمی خورد، و اما اینكه گفتیم در باطن هم غالب است ، برای اینكه حجت و دلیل قاطع همیشه با حق است و باطل هیچ دلیلی ندارد.

مناط و ملاك در حق بودن و باطل بودن قول وفعل .

و اما اینكه گفتیم : قول و فعل حق عبارت است از قول و فعلی كه متصف به صفات جمیله ای چون ثبات و بقا و حسن باشد، و قول و فعل باطل آن است كه متصف به صفات ناپسند چون تزلزل و زوال و قبح و بدی باشد، وجهش همان است كه در بحث های گذشته به آن اشاره كردیم ، و گفتیم از آیه شریفه : (ذلكم الله ربكم خالق كل شی ء) و آیه شریفه : (الّذی احسن كل شی ء خلقه ).

و آیه شریفه : (ما اصابك من حسنه فمن اللّه ، و ما اصابك من سیئه فمن نفسك ) استفاده می شود كه سیئات و بدیها اعدام و بطلان هائی هستند كه مستند به خدانمی باشند، زیرا هستی مستند به خدای فاطر و مفیض وجود است ، نه نیستی ها، به خلاف حسنات كه چون به حكم آیات مذكوره مستند به خدایند، امور وجودی هستند، و به همین جهت است كه فعل و قول حسن منشاء هر جمال و منبع هر خیر و سعادت از قبیل ثبات و بقا و بركت و نفع است ، و بر عكس قول و فعل بد منشاء هر زشتی و منبع هر بدبختی است .

و خدای تعالی در همین باره می فرماید: (انزل من السماء ماء، فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا، و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه ، او متاع ، زبد مثله ، كذلك یضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض .

اقوال و افعال نیك (حسنات ) منطبق بر حكم عقل هستند

یكی دیگر از احكام اعمال این است كه حسنات چه اقوال و چه افعال مطابق حكم عقل است ، به خلاف سیئات كه چه اقوالش و چه افعالش بر خلاف عقلند، و در سابق هم گفتیم كه خدای سبحان اساس ‍ تمامی آنچه را كه برای بشر بیان كرده عقل قرار داده ، (البته منظور ما از عقل همان نیروئی است كه بوسیله آن انسان حق را از باطل و خوب را از بد تمیز می دهد.

و بهمین جهت است كه مردم را به پیروی از عقل سفارش نموده ، و از چیزی كه سلامت و حكمرانی آن را مختل می سازد نهی فرموده ، مانند شراب ، و قمار، ولهو و غش ، و غرر در معاملات ، و نیز از دروغ ، و افترا، و بهتان و خیانت ، و ترور، و هر عملی كه سلامت عقل در حكمرانی را مختل می سازد نهی فرموده ، چون همه این كارها عقل انسان را در مرحله عمل دچار خبط می كند، و این را هم می دانیم كه اساس ‍ حیات بشر در همه شؤ ون فردی و اجتماعیش بر سلامت ادراك و صحت فكر و اندیشه است .

و شما خواننده عزیز اگر مفاسد اجتماعیه و فردیه را، حتی آن مفاسدی كه فسادش برای همه جوامع مسلم است ، و كسی منكر آن نیست ، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهی ، خواهی دید كه اساس آن مفاسد اعمالی است كه باعث از كار افتادن عقل در حكومت و هدایت است ، و بقیه مفاسد هم هر قدر كه زیاد باشد، و هر قدر بزرگ باشد، باز اساسش همین بطلان حكومت عقل است ، كه جای توضیحش محل دیگری است ، كه ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد.

بحث روایتی

(در ذیل آیات گذشته )

روایاتی به نقل از ابن عباس در خصوص آیه (و عسی ان تكوهوا شیئا) و بیان مفاد روایت

در الدر المنثور است كه ابن جریر از ابن عباس روایت كرده كه گفت من پشت سر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) سوار شده بودم ، فرمود: ای ابن عباس از خدا به آنچه برایت مقدر كرده راضی باش ‍ هر چند كه مخالف خواست ه و آرزویت باشد، برای اینكه مقدرات تو از پیش در كتاب خدا ثبت شده ، عرضه داشتم : یا رسول اللّه این در كجای قرآن است ، با اینكه من قرآن را خوانده ام (چنین چیزی بیاد ندارم ؟) فرمود: آیه : (و عسی ان تكرهوا شیئا و هو خیر لكم ، و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لكم ، و اللّه یعلم و انتم لا تعلمون ).

مولف : در این روایت اشعار و اشاره ای هست به اینكه تقدیر تنها اختصاص به تكوین و مقدرات زندگی ندارد، بلكه شامل تشریع هم می شود، (چون آیه شریفه راجع به تشریع است ) چیزی كه هست به اختلاف اعتبارات مختلف می شود و اما اینكه كلمه : عسی (امید است ) در خصوص این آیه به معنای (واجب بودن ) است عمال شده باشد، آیه شریفه دلالتی بر آن ندارد، و ما در سابق هم گفته ایم كه این كلمه در مورد خدای تعالی هم به همان معنای لغویش در قرآن بكار رفته ، كه همان اظهار امید باشد، پس نباید به گفته بعضی ها اعتنا كرد كه گفته اند: در قرآن همه چیز مصداق (عسی ) است ، چون عسی در قرآن و از ناحیه خدا واجب است ، و از این عجیب تر مطلبی است كه از بعضی مفسرین نقل شده كه گفته اند هر چیزی كه در قرآن با كلمه (عسی ) بیان شده واجب است ، مگر دو جا یكی در مساءله تحریم كه فرموده : (عسی ربه ان طلقكن ) و یكی هم در سرگذشت بنی اسرائیل كه فرموده : (عسی ربكم ان یرحمكم ).

روایتی در شاءن نزول آیه (یسئلونك عن الشهر الحرامقتال فیه ...)

و نیز در الدرالمنثور است كه ابن جریر از طریق سدی روایت كرده كه گفت : رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) قشونی به ناحیه ای فرستاد،

و در آن قشون هفت نفر یك فرمانده داشتند، كه فرمانده آنان عبد اللّه بن جحش اسدی و بقیه نفرات عمار یاسر بود، و ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه ، و سعد بن ابی وقاص ، وعتبه بن صفوان سلمی ، هم پیمان بنی نوفل ، و سهل بن بیضا، و عامر بن فهیره ، و واقد بن عبد اللّه یربوعی ، هم پیمان عمر بن خطاب ، و رسولخدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) فرمانی نوشت برای فرمانده آنان ، و دستور داد آن را نخواند تا به ملل برسد،و در آنجا پیاده شود همینكه عبداللّه و نفراتش به آن بیابان رسیدند، نامه را گ شود، دید نوشته حركت كن تا برسی به بیابان نخله عبد اللّه به یارانش گفت : هر كس خریدار مرگ است راه بیفتد، و وصیت خود را بكند من وصیت خود را می كنم ، و به پیروی از دستور رسولخدا حركت خواهم كرد، این بگفت و حركت كرد، و از نفراتش سعد بن ابی وقاص و عتبه بن غزوان (ظاهرا صفوان باشد) كه شتری از شتران خود را گم كرده و به دنبال آن رفته بودند جای ماندند، و ابن جحش همچنان پیش می رفت ، تا رسید به حكم بن كیسان و عبد اللّه بن مغیره بن عثمان ، و عمر و حضرمی ، عبداللّه با این چند نفر جنگ كرد، تا در آخر حكم بن كیسان و عبد اللّه بن مغیره بن عثمان اسیر شدند، و عمر و حضرمی كشته شد، كه واقد بن عبد اللّه او را كشت ، و این اولین غنیمتی بود كه به دست اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) افتاد، همینكه وارد مدینه شدند، و اسرا و اموال را همراه آوردند مشركین اعتراض كردند كه محمد ادعا می كند كه پیرو فرمان خداست آن وقت خود اولین كس می شود كه حرمت ماه حرام را می شكند.

به دنبال این واقعه بود كه این آیه شریفه نازل شد (یسئلونك عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه كبیر) درست است ما هم می گوئیم این عمل حلال نیست ، اما شما مشركین بزرگتر از قتل در ماه حرام را مرتكب شدید آن زمان كه كفر ورزیدید، و محمد را از آمدن به مكه جلوگیر شدید، و فتنه (كه همان شرك به خدا باشد) نزد خدا از قتال در ماه حرام بزرگتر است ، و باز بهمین جهت فرمود: (و صد عن سبیل اللّه ، و كفر به ).

مولف : روایات در این معنا و قریب به این معنا از طرق اهل سنت بسیار است ، و نیز در مجمع البیان این معنا روایت شده ، و در بعضی روایات آمده كه قشون نامبرده هشت نفر بودند، كه نهمی آنان امیرشان بود.

داستانی از تاریخ صدر اسلام و شاءن نزول آیه حرمت جنگ در ماههای حرام از زبان یكروایت

و باز در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابی حاتم و بیهقی از طریق یزید بن رومان از عروه روایت كرده اند كه گفت : رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) عبد الله بن جحش

را به نخله فرستاد، و به او فرمود: آنجا بمان تا از اخبار قریش چیزی كسب نموده برای ما بیاوری ، و دستور جنگ به او نداده بود، چون این جریان در ماه حرام اتفاق افتاد، و قبل از براه انداختنش فرمانی برایش ‍ نوشته بود، آنگاه فرمود تو و نفراتت حركت كنید، و بعد از دو روز راهپیمائی فرمان را بازكن ، و بخوان هر چه دستورات داده بودم عمل كن ، و زنهار هیچیك از نفراتت را در آمدن با خودت مجبور مساز عبد اللّه بعد از دو روز راه پیمائی فرمان را باز كرد، دید در آن نوشته شده به راه خود ادامه بده تا به نخله برسی ، و از آنجا اخبار قریش را آنچه بدست می آوری در دسترس ما قرار دهی ، بعد از خواندن فرمان به نفرات خود گفت : من مطیع فرمان رسول خدایم ، از شما هم هر كس میل به شهادت دارد، با من به راه بیفتد كه من به امر رسول خدا را هم را ادامه می دهم ، و هر كس از آمدن كراهت دارد برگردد، چون رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) مرا از اینكه شما را مجبور سازم نهی كرده ، نفراتش همه با او رفتند تا به نجران رسیدند، در نجران سعد بن ابی وقاص و عتبه بن غزوان شتری را كه داشتند گم كردند، و به تعقیبش ‍ رفتند، و در نتیجه از عبد اللّه جدا گشتند.

عبد اللّه با بقیه نفراتش به راه خود ادامه دادند، تا به نخله رسیدند، در نخله بودند كه سر و كله عمرو بن حضرمی ، و حكم بن كیسان ، و عثمان و مغیره بن عبد اللّه ، با اموالی كه با خود داشتند و از طایف چرم و روغن به مكه می بردند پیدا شد، مسلمانان همینكه آنها را دیدند، واقد بن عبد اللّه كه سر خود را تراشیده بود به ایشان نزدیك شد، و ایشان مردی سر تراشیده دیدند عمار گفت : او با شما كاری ندارد، آنگاه اصحاب رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) با یكدیگر مشورت كردند كه چه كنیم ؟ یكی گفت : اگر اینها را بكشید در ماه حرام كشته اید، چون این جریان در روز آخر جمادی واقع شده بود، و اگر رهایشان كنید دیگر دست به آنها پیدا نخواهید كرد، چون همین شب وارد مكه الحرام می شوند، و مكه هم جای كشتن كسی نیست ، و سرانجام نتیجه مشورتشان این شد كه ایشان را بكشند، پس واقد بن عبد اللّه تمیمی با یك تیر عمرو بن حضرمی را كشت ، و عثمان بن عبد اللّه و حكم بن كیسان هم اسیر شدند، و مغیره هم فرار كرد، و دست مسلمانان به او نرسید، شتران و اموال را حركت دادند، تا به مدینه نزد رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آوردند، حضرت فرمود: به خدا سوگند من به شما دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ كنید، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آن دو اسیر و اموالشان را توقیف كرد، و در آنها تصرفی نكرد وقتی این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) شنیدند، سخت پریشان شده پنداشتند كه هلاك گشته اند، مسلمانان هم به این عمل توبیخشان می كردند.

و اما قریش وقتی از عمل مسلمانان خبردار شد گفتند: محمد خون حرام را ریخت ، و اموالی را به غارت برد، و اسیرانی گرفت ، و حرمت ماه حرام را هتك كرد، (و از این قبیل بدگوئی ها سر دادند) تا آنكه این آیه نازل شد (یسئلونك عن الشهر الحرام قتال فیه ...)،

همینكه این آیه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) اموال را تصرف كرد، و از دو اسیر هم فدیه گرفت ، مسلمانان گفتند: یا رسول اللّه آیا طمع داری كه ما هم جنگ كنیم ؟ در پاسخ آنان این آیه نازل شد (ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه ، اولئك یرجون رحمه اللّه ) و این جمعیت هشت نفر بودند، كه نهمی آنان عبد اللّه بن جحش امیر ایشان بود.

مولف : در اینكه آیه شریفه : (ان الذین آمنوا و الذین هاجروا...) در باره داستان اصحاب عبد اللّه بن جحش نازل شده ، روایات دیگری نیز هست ، و این آیه دلالت دارد بر اینكه اگر كسی عملی را قربه الی اللّه انجام دهد، و در عمل خطا كند، معذور است ، و خلاصه هیچ گناهی در صورت خطا گناه نیست و نیز دلالت دارد بر اینكه مغفرت به غیر مورد گناه هم تعلق می گیرد. و در این روایات اشاره ای هم به این معنا هست كه سائلینی كه جمله یسئلونك پرسش آنان را نقل می كند، مؤ منین بوده اند، نه مشركین كه كار مؤ منین را مورد طعنه قرار می دادند، روایت ابن عباس هم كه در بحث روایتی سابق گذشت این معنا را تاءیید می كند، چون در آن روایت داشت : هیچ مردمی را بهتر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) ندیدم ، چون تا رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) زنده بود بیش از سیزده سؤ ال از او نكردند كه همه آنها در قرآن است ، و آن عبارت است از (یسئلونك عن الخمر و المیسر و یسئلونك عن الشهر الحرام ) (تا آخر حدیث )، بازمؤ ید این معنا این است كه خطاب در آیه به مؤ منین است ، چون می فرماید: (و لا یزال با شما قتال می كنند، تا شما را از دینتان برگردانند...).